۰۱ اسفند، ۱۳۹۲

رونویسی از حیرانی‌ها - 32

دیروز و پیش از آن چه کردم؟
از دریچه‌ی مات به بیرون می‌نگرم و دیگری را می‌جویم
سرگشته‌ای را شبیه خویش
چرخان به گرد خویش
دور از تمامی زندگان در جوی متشنج
میان بی‌صدایی صداهایی که سکوتم را از خویش می‌انبارند...

تکه‌ای از شعر: ساموئل بکت
ترجمه: نیما فرح‌بخش

رونویسی عاشقانه‌ها - 38

از آغوش تو تا جهنم فقط یک قدم فاصله بود.

قسمتی از نامه: نازنین خسروانی

۱۳ بهمن، ۱۳۹۲

رونویسی تراژدی - 40

قطار با دهان قفل‌شده
در هر پنجره دستی تکاندهشده را می‌برد...

بخشی از شعر: پوریا سوری

رونویسی از شکل مضحک دنیا - 37

مرا به سینه‌ی دیوارها دوخته‌اند
دیوارها برای من برپا نشدند
ولی آنها مرا برای دیوارها می‌خواستند...

بخشی از شعر: پوریا سوری

رونویسی فریادها - 28

در کودکی هم از آب می‌ترسیدم

چهارپایه را می‌کشند
حالا دارم دست و پا می‌زنم


از: پوریا سوری

رونویسی از تنهایی‌ها - 33

کنار تیر برق ایستاده‌ای
مردی هستی مثل تمام مردها      که تیربرق‌ها      به یاد دارند...

آه در انحنای گلویت نشسته
آن آه
آه کشیده‌ای‌ست
آه کشیده‌تری‌ست از      ارتفاع تیرهای برق و امتداد سیم‌ها...

بخشی از شعر پوریا سوری

۱۲ بهمن، ۱۳۹۲

رونویسی امیدواری‌ها - 24

پس ما به رسم افسانه آن‌قدر کوچک شدیم که دیگر پرندگان از ما نترسیدند...

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی تراژدی - 39

زیرا نسیم از تل لاشه می‌گذرد چرب می‌شود...

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی امیدواری‌ها - 23

ییا و با قلم شیوا توجیه نکن
و هر چه به ذهنت رسید بنویس
میان گفته بپراکن
به لفظ محرمانه میندیش...

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی فریادها - 27

فرودگاه پری‌ها که عقد ثریا به گردنت آویختند
خزان کوچ چکاوک
شب الهه‌ی ناهید
که ژاله می‌افشاند
و در دو سوی گذرگاهت

بهار جشن دروغین گرفت

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی از شکل مضحک دنیا - 36

نه، هیچ نیست که چون عشق
در معرض فراموشی باشد

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی تراژدی - 38

و برف روی صداهای رفته می‌بارد...

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی فریادها - 26

آیا زندگی‌ام پرده‌ای است که پس می‌رود تا به دیواری بیاویزد؟

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی از حیرانی‌ها - 31

اگر چه بندرگاه بر چوب زیر بغل‌هایش خم می‌شد...


بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی از حیرانی‌ها - 30

در انتهای خیابان
که خانه‌های دو سویش دری نداشت
و دکمه‌های پنجره‌ها بسته بود
بر یقه‌ی بام...

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی تراژدی - 37

مدافعان که شکستند
زبان مادری که از کناره‌های شمشیرها برید...

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی از حیرانی‌ها - 29

طلوع بر لب سر طاقی شکسته درخشید
غریو جمعه‌بازار و
بوی طعام از آشپزخانه‌ی اردو
به خیمه حاکم رسید
حکیم (که در شمیم سرگیجه‌آور عطاری‌اش)
مرور می‌کرد نسخه‌های قدیمی را:

«چه می‌تواند بود دوای لشکریِ شیدا
که وقت دیدن کلُه‌منار
تک‌چشم هوشیار دخترکی مرده شیفته‌اش کرد؟

کدام دارو شفای عشق محال است؟»


بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

رونویسی فریادها - 25

ما سربازان قهرمان عشق‌های یک‌بارمصرفیم
اما چه سودای گزنده‌ای
چه شهوت بی‌آینده‌ای
که سپاهی‌مردی شیفته‌ی کلّه‌منار شود!
اینک، در جهان بی‌برگی، تقاص می‌کشد
این عشق پسامرگی...

حکیما!
کجاست؟ پس کجاست دوای من در شفای شیخ‌الرییس شما؟
بی‌خوابی ابدی، تشنگی بی‌امید
جنونیِ به رنگ آبی...
با این حکم قاطع که زیر پلک من
تک‌چشم آبی فروزان  بماند...

شما که پس از من مریض عاشقی هستید
و ادعای جنون دارید
مرا به یاد آرید
که خیراتم خیر جنون شد
خوش آنکه به دریوزگی نشست
در سایه‌ی سر بریده‌ی دلبرش...

می‌پرستمت ای صنم موهوم
ای خدای از دست‌رفته، شیطانه‌خاتون!

اگر زنده بودی می‌کشتمت
پس از من تقاص بگیر هم‌چون کشنده‌ی خویش
مرا بکش، بی‌آنکه تو را کشته باشم
وه! که چه رشکی می‌برم به کُشنده‌ی تو...

بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو