۰۸ مرداد، ۱۳۸۹

رونویسی تراژدی - 8

وزن اسلحه را توی دستت حس می‌کنی و پیش خودت حساب می‌کنی که اگر این‌ها حرفم را باور کنند می‌توانم این کار را از پیش ببرم، چون که آخر تو هنوز همان آدم سابق هستی، همان هالو با همان فکر هالووار، منتظری خود آن‌ها کمکت کنند، یادت بدهند که چه کار بکنی.


بیلی باتگیت، نوشته‌ی ای.ال. دکتروف، ترجمه‌ی نجف دریابندری

۰۳ مرداد، ۱۳۸۹

۳۱ تیر، ۱۳۸۹

رونویسی از حیرانی‌ها - 3

آدم حرفه‌ای بود، ولی چون هیچ حرفه‌ای نداشت الّا این‌که از پس پیشامدهای زندگی خاص خودش بربیاید، یک‌جوری رفتار می‌کرد که انگار خود زندگی یک‌جور حرفه است.

بیلی باتگیت، نوشته‌ی ای.ال. دکتروف، ترجمه‌ی نجف دریابندری

۲۵ تیر، ۱۳۸۹

رونویسی امیدواری‌ها - 2

چه صحنه‌ای بهتر از این
دور و بر خود ببینم؟
یک شب معمولی سر میز آشپزخانه،
کاغذ دیواری‌ای که گل‌های بسیارش دورم را پر کرده است،
کابینت‌هایی سفید پر از لیوان،
تلفنی ساکت،
خودکاری که در دست به عقب خم می‌شود...

فرصتی می‌دهد تا فکر کنم
به همه‌ی چیزهایی که بیرون رخ می‌دهد...


برگ‌ها در گوشه و کنار جمع می‌شوند،
گل‌سنگ‌ها بر صخره‌های بلند خاکستری می‌رویند،
و جهان بر فراز تپه‌های شنی بال می‌گسترد...

فراتر از این میز اما
من به هیچ‌چیز نیازی ندارم.


شعر: بیلی کالینز / ترجمه: مجتبا ویسی (با اندکی تلخیص)
از کتاب: هنر غرق شدن، نشر چشمه

رونویسی این شعر تقدیم به ناتور

۲۴ تیر، ۱۳۸۹

رونویسی امیدواری‌ها - 1

با حرکت سریع و منظم دست‌ها
و راست نگه داشتن چوب اسکی
اگر به سرعت مناسب دست پیدا کنید
به آدم‌هایی در حال پرواز خواهید رسید
که نخواسته‌اند در و دیوار را محکم کنند
و سوار بر باد سهمگین شمال
نگاه‌هایی حاکی از درک متقابل، باهم رد و بدل خواهید کرد


شعر: بیلی کالینز / ترجمه: مجتبا ویسی (با اندکی تلخیص)
از کتاب: هنر غرق شدن، نشر چشمه