من دارم در به در به دنبال یک نفر میگردم که دلش بخواهد موسیقی گوش بدهد و به آن موسیقی و ساز و آوازی گوش بدهد که خودش دلش میخواهد، از گوش دادن لذت ببرد، از تماشا کردن لذت ببرد، فیلم تماشا کند و خودش نخواهد فیلم بسازد، نمایش تماشا کند و خودش نخواهد یک نمایش ببرد روی صحنه... یک نفر که فقط دلش بخواهد کتاب بخواند و از کتاب خواندن لذت ببرد. من دست آن کتابخوانی را که فقط برای دل خودش کتاب میخواند و فقط کتابی را که خودش دلش میخواهد بخواند میخواند میبوسم: قرار نیست برای این کتاب نقد بنویسد، قرار نیست در مورد این کتاب سخنرانی کند، یک مداد دستش نگرفته است تا زیر جملههایی را که میخواهد نقل کند خط بکشد یا توی حاشیهها علامت بزند. کتاب میخواند تا از کتاب خواندن لذت ببرد، مجله میخواند تا از مجله خواندن لذت ببرد. اگر در خواندن لذتی هست، مال وقتیست که فقط همان چیزی را که دلت میخواهد میخوانی و برای دل خودت میخوانی و هیچ مداد و قلمی هم به دست نداری تا در حواشی علامت بزنی و یادداشتی بنویسی و دست خودت را گرم کنی برای معرّفی نوشتن و نقد نوشتن و اظهار نظر کردن. اگر تیراژ کتاب پایین است، به این دلیل است که ما خوانندهای که فقط برای دل خودش کتاب بخواند و از خواندن لذت ببرد نداریم یا کم داریم. و کم داشتن با نداشتن چه فرقی دارد؟ خوانندهها همه از دم مدّعیاند، خوانندهها نویسندهاند، منتقد و روزنامهنویساند...
بخشی از یادداشت جعفر مدرس صادقی
در روزنامه شرق