۲۳ مرداد، ۱۳۹۲

رونویسی فریادها - 20

من همیشه مثل یک مجسمه 
کنج خانه‌ام
هیچ شانه‌ای برای گریه کردنم نبوده است
غیرِ شانه‌ام

بغض‌های من همیشه خاک‌خورده‌اند
ماهیانِ تویِ حوضِ قلبِ کوچکم
مُرده‌اند...

شب به قلب من رسیده است



شعر: فاضل ترکمن

هیچ نظری موجود نیست: