من نشسته بودم و میدانستم دارد به حاشیهی قالیچه نگاه میکند...
سرش پایین بود و میرفت به سمت در و میدانستم که دارد به کف راهرو نگاه میکند...
سرش پایین بود و میرفت سمت در. میدانستم دارد به قرنیزها نگاه میکند...
سرش پایین بود و میرفت. به آشپزخانه نگاه نمیکرد، اما میدانستم گوش به وزوز یخچال دارد...
میدانستم دارد به در نگاه میکند...
میدانستم دارد به دستگیرهی در نگاه میکند...
ذلم میخواست سرش را بلند کند، شانهها را بالا بدهد، برود سراغ یخچال و درش را باز کند و بسته، برود در کمد را باز کند...
نشسته بودم و میدیدم که دستش را مشت کرد، انگشتهایش را به هم فشرد و بعد مشتش را باز کرد و، در را هم.
رفت.
میدانستم دارد به پلههای راهرو نگاه میکند...
صدای در پایین آمد. میدانستم دارد به باغچهها نگاه میکند...
صدای در پارکینگ آمد.
صدای پایش نیامد.
دیگر مثل همیشه نرفت و شیر آب پارکینگ را سفت نکرد، اما صدای گرفتن آینهی سمت راست به در پارکینگ آمد، و الان باید صدای ایستادن ماشین بیاید و صدای پای او و صدای بسته شدن در پارکینگ.
هیچکدام نیامد.
در را نبست و رفت.
برشهایی از داستان "برنگشت نگاه کند"، نوشتهی محمود حسینیزاد
سرش پایین بود و میرفت به سمت در و میدانستم که دارد به کف راهرو نگاه میکند...
سرش پایین بود و میرفت سمت در. میدانستم دارد به قرنیزها نگاه میکند...
سرش پایین بود و میرفت. به آشپزخانه نگاه نمیکرد، اما میدانستم گوش به وزوز یخچال دارد...
میدانستم دارد به در نگاه میکند...
میدانستم دارد به دستگیرهی در نگاه میکند...
ذلم میخواست سرش را بلند کند، شانهها را بالا بدهد، برود سراغ یخچال و درش را باز کند و بسته، برود در کمد را باز کند...
نشسته بودم و میدیدم که دستش را مشت کرد، انگشتهایش را به هم فشرد و بعد مشتش را باز کرد و، در را هم.
رفت.
میدانستم دارد به پلههای راهرو نگاه میکند...
صدای در پایین آمد. میدانستم دارد به باغچهها نگاه میکند...
صدای در پارکینگ آمد.
صدای پایش نیامد.
دیگر مثل همیشه نرفت و شیر آب پارکینگ را سفت نکرد، اما صدای گرفتن آینهی سمت راست به در پارکینگ آمد، و الان باید صدای ایستادن ماشین بیاید و صدای پای او و صدای بسته شدن در پارکینگ.
هیچکدام نیامد.
در را نبست و رفت.
برشهایی از داستان "برنگشت نگاه کند"، نوشتهی محمود حسینیزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر