۱۳ شهریور، ۱۳۹۱

رونویسی فریادها - 14

اکنون در پاریس راه می‌روی، تنهای تنها، میان مردم
در اطراف تو گله‌ی اتوبوس‌ها می‌بوقند و می‌گذرند
دلهره‌ی عشق گلویت را می‌فشارد
چون هرگز محبوب و منظور کسی نتوانستی بود
اگر در روزگار قدیم می‌زیستی به صومعه‌ای می‌رفتی...

امروز در پاریس راه می‌روی، زنان غرق خون‌اند
چنین بود و نمی‌خواهم به یاد آورم، هنگام زوال زیبایی بود




تکه‌ای از شعر: گیوم آپولینر Guillaume Apollinaire
ترجمه: محمدعلی سپانلو

هیچ نظری موجود نیست: