۲۳ شهریور، ۱۳۹۱

رونویسی از حیرانی‌ها - 19

دیروز چشم‌هایت را
در قطاری دیدم که نگاهم کرد و گذشت
امروز حوله بر تن
در راهرو ایستاده بودی
با موهای خیس و همان خنده‌ها
فردا لب‌هات را پیدا می‌کنم
شاید هم دست‌هات.
مثل تکه‌های پازل
هر روز بخشی از تو رو می‌شود



شعر: عباس معروفی

۱۵ شهریور، ۱۳۹۱

رونویسی عاشقانه‌ها - 30


پس چه وقت برمی‌گردید ماری

چه می‌دانم کجا می‌روند گیسوان تو
جعدی که چون دریا کف می‌کند
چه می‌دانم کجا می‌روند گیسوان تو
و دست‌هایت آن برگ‌های پاییزی
که اعتراف‌های ما را می‌پوشانند



 تکه‌ای از شعر: گیوم آپولینر Guillaume Apollinaire
ترجمه: محمدعلی سپانلو 

رونویسی از حیرانی‌ها - 18



از کنار رود سن می‌گذشتم
کتابی کهنه زیر بغل داشتم
رود چون رنج من است
می‌گذرد و نمی‌خشکد
پس کی هفته به پایان می‌رسد؟


 تکه‌ای از شعر: گیوم آپولینر Guillaume Apollinaire
ترجمه: محمدعلی سپانلو 

رونویسی از تنهایی‌ها - 28



عشق چون آب روان می‌رود
عشق می‌رود
چقدر زندگی کندگذر است
و چه‌قدر امید کندگذر
شب می‌آید ساعت زنگ می‌زند
روزها می‌روند من می‌مانم



 تکه‌ای از شعر: گیوم آپولینر Guillaume Apollinaire
ترجمه: محمدعلی سپانلو

رونویسی از شکل مضحک دنیا - 21

و من دلم بس تنگ است
چون نشیمن زنی دمشقی
دلدار من بسیار دوستت می‌داشتم
و اکنون بسی رنجورم
هفت شمشیر از نیام بیرون‌اند


تکه‌ای از شعر: گیوم آپولینر Guillaume Apollinaire
ترجمه: محمدعلی سپانلو

۱۳ شهریور، ۱۳۹۱

رونویسی فریادها - 14

اکنون در پاریس راه می‌روی، تنهای تنها، میان مردم
در اطراف تو گله‌ی اتوبوس‌ها می‌بوقند و می‌گذرند
دلهره‌ی عشق گلویت را می‌فشارد
چون هرگز محبوب و منظور کسی نتوانستی بود
اگر در روزگار قدیم می‌زیستی به صومعه‌ای می‌رفتی...

امروز در پاریس راه می‌روی، زنان غرق خون‌اند
چنین بود و نمی‌خواهم به یاد آورم، هنگام زوال زیبایی بود




تکه‌ای از شعر: گیوم آپولینر Guillaume Apollinaire
ترجمه: محمدعلی سپانلو