من اما چندی بعد به کسانی پیوستم که بیشتر به تحلیل شرایط علاقهمندند. اگر هم کاری قرار است از تحلیلمان بیرون بیاید دیگران بکنند. علیرضا به همین تغییر اشاره کرد.
چطور راهم از علیرضا جدا شد؟ خیلی پاسخ به این سوال سخت نبود. من شغل و خانه و زندگی و امکاناتی دارم. این همه را به بهای همین تغییر نقش به دست آوردهام. نشستن و تحلیل شرایط کردن، هم پرستیژ علمی میآورد، هم به عنوان یک کارشناس این طرف و آنطرف دعوت به سخنرانی میشوی، هم پروژه میگیری، هم روشنفکری میکنی و هم خیلی راحت زندگی. علیرضا نه شغل و زندگی درستی داشت نه آرامشی.
علیرضا میپرسید: عشقات کجا رفت، رسالتت کو؟
خودش پاسخ را میدانست، آنها را به قیمت خوب فروخته بودم. او چسبیده بود به همین دو متاع دنیا و هیچ چیز دیگر نداشت.
علی رضا بیمارستان است. مطمئن هستم همان عشق و احساس رسالتش سلامتی را به او بازخواهد گرداند. ولی من نمیدانم دلم برای او تنگ شده یا برای عشق و رسالتی که یک روز فروختم و رفت.
بخشی از یادداشت جواد کاشی درباره علیرضا رجایی