۲۷ اسفند، ۱۳۹۱

رونویسی از حیرانی‌ها - 23

من قدیمی بودم
پلی
با سی و سه چشم، گریان
وقتی از من می‌گذشتی

قصری آتش‌گرفته
که ویرانی‌اش را تماشا کردی و رفتی

مقبره‌ی‌ پادشاهان
که هُرمِ سینه‌ی بَرده‌ها هنوز
درونش زبانه می‌کشد

دیواری
چین‌خورده دورِ خودم
کنار جاده‌ی مفروشِ پروانه‌های مرده

افسوس
حتا نسیم بال پروانه‌ای می‌توانست
به حالم بیاورد

من قدیمی بودم
تو فردا
از من که می‌گذری
از حالم چه می‌دانی؟



شعر از: شهاب مقربین

هیچ نظری موجود نیست: